نقدی بر سلسله مقالات مزدک بامدادان
چندی است که سلسله مقالاتی با عنوان زبان مادری و کیستی ملی به قلم مزدک بامدادان در سایت ایران امروز درج میگردد. این مقالات تا بحال در شش عنوان درج شده و هر بخش از آن عمدتا حاوی تکرار همان ادعاهایی است که یک قرن در ادبیات پان ایرانیستها رایج بوده و طبیعتا اگر قرار بود مقبول ما "قبیله گرایان نژادپرست" گردد، نباید شاهد حوادث خونینی مثل حوادث خرداد تبریز در سال قبل و امسال میشدیم. پس نگارنده در فکر پاسخ گویی به تک تک این ادعا ها نیست، چرا که هزاران مقاله در رد آنها چه در زیر شمشیر پهلوی و چه زیر ذره بین شووینیستهای تازه رسته اسلامی نوشته شده است.
شاید برای خواننده این مقاله جالب باشد که چرا کاتبش خود را "قبیله گرای نژاد پرست" می خواند. فی الواقع نگارنده نه قبیله گرا است و نه نژاد پرست و نمیتواند هم باشد. علت اینکه من نژادپرست نیستم و قاطبه تاثیرگذاران بر حرکت ملی آذربایجان نیز نژادپرست نمیتوانند باشند اینست که تا آنجا که من به خاطر دارم همیشه بعنوان یک تورک جزو نژاد پست محسوب میشدم! کسی که از کودکی فقط در گوشش خوانده شده است که ترک خ. است و نژادش از همقطار فارس آریایش پست، چگونه میتواند به پرستش نژاد خود بپردازد. کسی که در اولین برخوردش با "هموطنان" فارسش دیده است که دهانش را میپایند تا ببینند کی شروع به عرعر مینماید، یا حرکتی و حرفی از او سر بزند تا شاهد جوکی ناب گردند، نمیتواند نژادپرست باشد. اگر کلی هنر کند میتواند به خود بقبولاند که نژادش هم مانند هر نژاد دیگر است. نکته قابل توجه اینست که ایشان در بخش ششم می خواهد با بررسی "ادعا"های قبیله پرستان مبنی بر تورک بودن چند چهره تاریخی نشان دهد به چه میزان آنها نژادپرست هستند! شگفتا! آیا ادعا تورک بودن یا فارس بودن یا نبودن یک یا چند شخصیت تاریخی نشان از نژادپرستی است؟ آیا کسی که مدعی نکوهش نژادپرستی است به این میزان از تعریف آن آگاه است؟ جای تعجب نیست اگر جای آقای بامدادان و هم مسلکانشان در اعتراض به پاک خون خوانده شدن ایرانیان از طرف سید محمد خاتمی در دوره ریاست جمهوریشان خالی بود، چرا که این عزیزان هنوز تعریف نژادپرستی را ندانسته و گمان میکنند که هر کسی سازی مخالف سازشان بزند، مثلا بگوید فلان کس تورک بوده است، نژادپرست است. راقم سطور اعتقاد ندارد که همه فعالان حرکت ملی از هر فکر غیر مطلوبی منزه اند و در بینشان نژادپرست نیست. این افکار ارتجاعی در هر حرکتی در بین طیف افراطی دیده میشود ولی آیا حرکت ملی آذربایجان در دست آن طیف است؟ کدام شعار در حرکات ملی در تنزیه "نژاد" تورک داده شد؟ بروید دوباره حتی آن شعارهای فرعی که علم کرده اید دوباره مرور نمایید، هیچکدام در پرستش یا پست شمردن نژادی نیستند.
صفت دیگری که مزدک بامدادان سعی در چسباندن آن به فعالان حرکت ملی آذربایجان دارد قبیله گرا بودن است. شاید بتوان با هزار من سریش این صفت را در مورد ملتهای دیگر ساکن در ایران، آنهم نه به کل افراد و فعالان آن ملتها، چسباند ولی ملت آذربایجان پروسه تبدیل از قبیله به قوم و در نهایت ملت را از هزاران سال قبل شروع کرده و در زمان مشورطه آنرا به تکامل رسانیده، به ملت تبدیل شده اند. شما در آذربایجان تعلق به شهر فلان یا ده فلان داشتن را میتوانید از زبان مردم بشنوید ولی تعلق به فلان قبیله یا فلان ایل داشتن چندان اصطلاح مرسومی نیست. کما اینکه در حرکات ملی آذربایجان نیز هیچ کس شعاری در حمایت از قبیله خود سر نداد.
اگرچه آقای بامدادان در جای جای مقالات خود منتقد سرسخت قبیله گرایان نژادپرست است ولی تعریفش از قبیله گرایان نژادپرست چندان واضح نیست. جای داشت که ایشان ابتدا ترمینولوژي بحثش را بیان میکرد تا مشخص گردد مجموعه قبیله پرستان نژادپرست تا چه میزان از حرکت ملی آذربایجان را در نظر ایشان کاور مینماید. این القاب کنایه آمیز و این گفتگو با در و انتظار شنوایی از دیوار خود بخشی از ادبیات نا میمونی است که ریشه در ترس از نقد شدن دارد. حسنی که ایشان با عدم تعریف این ترم و یا تعریف شده انگاشتن آن از آن برخوردار گشته است اینست که هر آن سخنی که به مزاق خویش سازگار نمی یابد حرف قبیله گرایان نژادپرست میخواند. حال اینکه آیا هر آنکس که صاحب آن نظر است قبیله گرای نژادپرست است و نیاز به دفاع از نظر خود دارد یا از این اتهام مبری است، اسرار نهانی است که نباید گوش هر اغیاری را بنوازد.
در بخش اول مقاله قبیله گرایان را صاحب نظر کثیر الملله خواندن ایران میداند. اگر در دوره مشروطه و در اوج بحبوهه فراگیر شدن مفهوم ملیت، ایران اسم ممالک محروسه و صفت کثیرالمله بودن را یدک میکشید، این آن ملتی نیست که آقای بامدادان میپندارد. تلخی این لنز در اینجاست که از یک طرف مدعی است که در ایران چهارصد سال قبل سومین نوزایش "ملی" رخ داده است و از طرف دیگر درک ما از ملت را متفاوت از درک پدرانمان در یکصد و پنجاه سال قبل میداند.
تئوری توهم توطئه چنان استادانه مورد استفاده قرار میگیرد که تو گویی از هشتاد سال قبل آمریکائیان حساب امروز را کرده بوده و سیاستهای شوونیستی را چاشنی حاکمیت می نمودند. آیا محسنی هم هشتاد سال قبل عامل آمریکائیان بود که در مدارس جلو کودکان معصوم تورک علف میگذاشت چرا که ترکی تکلم کرده بودند؟ کجا بودند این مزدک نمایان موقعی که حاکمیت ایرانی پرست پهلوی کمر به قتل زبان تورکی گرفته بود؟ آیا خطی از اینها در ملامت هشتاد سال سیاستهای اورگانیزه شده شوونیسمی موجود است که امروزه با مدادهایشان سعی در خط خطی نمودن چهره حرکت ملی آذربایجان که به حق یکی از سالمترین و فرهنگی ترین حرکتهای گروهی در ایران است دارند؟
تکنیک دیگری که بطرز ماهرانه ای توسط آقای بامدادان استفاده میگردد، استفاده از روش تبری و ارتکاب در عین زمان است. در جای جای مقالات ایشان ابتدا اظهار به تبری از یک تفکر یا تکنیک جسته و بالافاصله آنرا مرتکب شده اند. بعنوان مثال در مقاله دوم ابتدا ایشان از توهم توطئه اظهار برائت نموده ولی بلافاصله خلق فیلم سیصد را در راستای حمایت هالیوود از سیاستهای جنگ طلبانه بوش می انگارد. در ادامه همان نوشته ابتدا از عدم اعطای نقش به زنان در جبهه پارسها مینالد و بالافاصله نقش زن دلیر را در فرماندهی ناوگان پارس ارج مینهد. بعنوان مثال دیگر، در ابتدای مقاله سوم بحث در مورد ترک بودن یا شدن آذربایجان را به حق یک بحث دانشگاهی و غیر دخیل در احیاء یا عدم احیاء حقوقشان دانسته، و خود را از این بگو مگو کنار میکشد ولی در مقاله ششم به مبحث تاریخ برگشته و بحثش را از چاشنی تاریخ بی مرحمت نمی گذارد. در همان مقاله ششم با اینکه مینویسد در صدد پاسخگویی به ادعاهای "قبله گرایان " در مورد تورک بودن نظامی یا مولانا نیست، ولی دلایل خود را بیان میکند. یعنی هم خود را مبری از وارد شدن به بحثهای بگو مگو دار نشان میدهد و هم ابائی ندارد که بلافاصله از از نعمات این بحثها هم مقاله اش را برخوردار گردانیده، مطیع بودنش را به هم مسلکانش یادآوری نماید. مثال دیگر از این قسم در بخش پنجم رخ میدهد که پس از ارائه مستندات خود در رابطه آمار تورک زبانان بلافاصله می نویسد که قرار ندارد وارد این بحثها شده، پای در دامی بنهد که دیگران را از آن پرهیز داده است!
تلاش دیگری که هم از طرف ایشان و هم قاطبه ایرانگرایان افراطی سر میزند، سعی در زدودن انگ شوونیسم از پیشانی برخی عناصر حکومت فعلی می باشد. این تلاش هر زمان با یک حادثه یا خبری تقویت میگردد. مثلا سدی که در دوره "طلائی" سید محمد خاتمی کلنگش زده شده است، صدای وامصیبتا آبگیریش امروز در می آید تا در این بحبوحه، صدای مظلومیت ایرانیگری بر دل ساده لوحان بیشتر تاثیر نماید. ناگفته نماند که راقم این سطور با هر گونه انهدام آثار تاریخی هر ملت و قوم و قبیله و ایل و غیره مخالف است، ولی نمیتواند قهقه ایرانپرستان را از یافتن حبل المتنیشان را نشنیده بگیرد. ایشان در انتهای مقاله اول جمهوری اسلامی را به از میان برداشتن ملت ایران و نشاندن امت واحده اسلام متهم مینماید. اگرچه در برهه اول حکومت اسلامی این ایده از طرف برخی از طیفهای آن و بنیانگذارش بشدت پیگیری میگردید و از نعمات چنین تفکری در جنگ با عراق استفاده میشد ولی در دوران پس از جنگ و شروع سازندگی رجعت به تفکرات ایرانپرستانه از طرف حاکمیت و یا حداقل از طرف طیفی از آن که از قضا دولت را هم در دست داشتند، به شدت صورت گرفت. عدم حمایت از مسلمانان در برابر غیر مسلمانان چه در چچن و چه در آذربایجان و ... عدول جمهوری اسلامی را از سیاستهای تشکیل امت واحده را بوضوح نشان میدهد.
پس دلیل اینهمه تلاش برای زدودن اتهام ایرانپرستی از عوامل جمهوری اسلامی چیست؟ ریشه این تلاش را باید در فرهنگ تکریم از مظلوم جستجو کرد. اینکه ریشه این تفکر چگونه در فرهنگ ملتهای ما ریشه دوانیده است بحث جالبی باید باشد ولی وجود آن غیر قابل انکار است. مطابق این ارزش فرهنگی مظلومیت همواره حقانیت را نشان میدهد. اگر شما میخواهید حقانیت ایرانپرستی را ثابت کنید، روش موثر آن نشان دادن مظلومیت آن است. در این وانفسا نمی توان دم بر آورد که نام جزایر دریاچه ارومیه به نامهای "ایرانی" تبدیل میگردد، نام شهرها، رودها و حتی کوههای عربی به فارسی تغییر میکند، چرا که همه اینها لطمه بر مظلومیت ایرانپرستی میزند. اگر حاکمیت نمیتواند یک نام تورکی را بر سر در یک مغازه سی دی فروشی در میانه تحمل نماید ملالی نیست و نیازی به محکومیتش نمی باشد. چرا که بیانش از مظلومیتمان کاسته و حقانیتمان را زیر سوال میبرد.
اگر چه عنوان این سری از مقالات زبان مادری و کیستی ملی است، تنها بخشی از مقالات که فی الواقع به زبان مادری و لزوم آموزش و کاربری آن در جامعه ایران میپردازد نیمه اول بخش سوم است. این قسمت اگر چه میتوانست بیشتر از آن مورد کنکاش قرار گیرد، ولی حاوی نکات امیدوار کننده ای است. ایشان به حق لزوم رسمی شدن استفاده از زبانهای غیر فارسی را بیان مینماید و آنرا جزو حقوق شهروندی و نه قبیله ای میشناساند. ای کاش جناب بامدادان ادامه مقالات را هم در راستای این بحث و قانع نمودن هممسلکان خویش کتابت نماید. واقعا چرا در عرصه تشکیلات سراسری تعداد کسانی که موافق این نظر هستند به تعداد انگشتان یک سر هست؟! چرا تابحال یک فارس زبان هم ظهور ننموده است که این نظر را ارائه کند؟ یاداوری این نکته خالی از لطف نیست که خود آقای بامدادان هم تورک بوده و در مجموعه فوق الذکر جای نمیگیرند.
مانند هر نوشته دیگری از این طیف، نوشته آقای بامدادان نیز خالی از اعطای امتیازات ویژه برای فارس زبانها نیست. اگر چه ایشان موافق رسمیت زبان های غیر فارسی است ولی زبان فارسی را نیز در یک مکان والاتر از رسمی بودن یعنی رسمی و سراسری بودن قرار میدهد. جای بسی خوشوقتی است که ایشان خود را حداقل مقید به نظر جمع دانسته و این جایگاه را مطلق نمیداند. متاسفانه سفسطه ای در این قسمت از نوشته ایشان خود را نشان میدهد. ایشان مینویسند که زبان پارسی دوازده قرن است که سراسری است و از طرف دیگر حرف از اضمحلال قوم پارس میزنند. سفسطه آنجاست که زبانی که ایشان مدعی سراسری بودنش در دوازده قرن اخیر را دارد، بکل متفاوت از زبان قوم پارس بوده و تنها قرابتی که با زبان آن قوم دارد نامش است. عدم وجود هر گونه نوشته ای از زبان قوم پارس که فارسی زبانان امروز قابل به قرائت آن باشند نشان از متفاوت بودن این زبان و زبان آن قوم دارد.
در زمینه سراسری بودن زبان فارسی ، ذکر چند نکته ضروری به نظر میرسد:
1) نباید از خاطر برد که نیاز به زبان مشترک یا سراسری در قرن اخیر و با گسترش ارتباطات و بروکراسی پیدا شده است. در گذشته نیازی آنچنان به زبان سراسری حس نمیشد. بدلیل مسائل مذهبی، زبان عربی به عنوان زبان علم حرف اول را میزد و فارسی نویسی و حتی شعرا فارسی گو صاحب آنچنان منزلتی نبودند. بدلیل پذیرش همه لغات عربی توسط فارسی و عدم نیاز به رعایت صرف و نحو پیچیده عربی در زبان فارسی، زبان فارسی در کنار زبان عربی ولی همواره کمی عقبتر از آن مورد استفاده قرار میگرفت. عدم هماهنگی زبان تورکی با خط عربی و وجود کلمات طویل که نوشتنشان با خط عرب شکل مطلوبی نداشت و ساختار سلب و محکم زبان تورکی که هماهنگی آن را با عربی مشکل مینمود، نگذاشته است که زبان تورکی آنچنان که در فرم شفاهیش عمومیت داشت در حوزه کتبی نیز عمومیت یابد.
2) تقریبا تمامی احکام دولتی، اسناد، دیوانها و کتب قدیمی در دوره اخیر یعنی پس از شروع عصر پهلوی مورد تصحیح قرار گرفته است. حاکمیت ایده لوژی پان ایرانیستی و شوونیستی در آن دوره مسلما موجبات امحاء و دستبرد در اسناد غیر مطلوب گردیده است. همانگونه که تحقیقات اخیر بر دستبرد بر سنگ نوشته ها و آثار تاریخی در جهت هویت تراشی در آن دوره صحه میگذارد، نمیتوان از وارد شدن شبهات جدی بر تحقیقات و تصحیحات صورت گرفته در آن دوره صرفنظر نمود. چه بسا احکام، کتب، دیوانها و اسنادی که بزبان فارسی نبوده اند، مورد بی توجهی و حتی امحاء قرار گرفته باشند.
3) حتی در صورت پذیرش چنین حاکمیت تاریخی زبان فارسی در مکتوبات و نتیجه گیری مبنی بر سراسری بودن آن، دلیلی موجه بر ادامه این حاکمیت نیست. تجربه هشتاد ساله اخیر مبنی بر سکوت طرفداران سینه چاک این حاکمیت و تمامی نخبگان فارس زبان در برابر استحاله اورگانیزه شده و آسیمیلاسیون ملتهای غیر فارس و حتی تائید این سیاستها، نشان میدهد که متکلمان این زبان نه تنها نتوانسته اند در حفظ این موقعیت استثنائی از زدن آسیب فرهنگی به متکلمان سایر زبانها جلوگیری نمایند بل جمع کثیری از نخبگانشان در این جنایت سهیم گشتند. بنابراین سراسری ماندن زبان فارسی از جایگاه علاقه این ملتها بر تختگاه اجباری بودنش نقل مکان نموده و مشروعیت خود را از دست داده است.
4) در صورت سراسری ماندن زبان فارسی و رسمیت زبانهای غیر فارسی، کودکانی که در خانواده های فارس زبان متولد میشود تنها مجبور به یادگیری زبان فارسی خواهند بود در صورتیکه غیر فارسزبانها باید علاوه بر یادگیری زبان خود، زبان فارسی را نیز مجبور به یادگیری خواهند شد. عده ای بیان میکنند که برای رفع این بیعدالتی باید فارس زبانها نیز مجبور به یادگیری یکی از زبانهای رایج در ایران باشند. این طرح بدلیل عدم نیاز آنها به آن زبان و نیاز مبرم غیر فارسزبانها به یادگیری زبان سراسری فارسی بیعدالتی مذکور را رفع نخواهد کرد. به نظر نگارنده، به عوض مجبور نمودن فارسزبانها به یادگیری یک زبانی که نیازی به آن ندارند، بهتر است یک زبان بین المللی مثل انگلیسی بعنوان زبان سراسری انتخاب شود تا هم از مزایای بین المللی بودن آن استفاده شده و هم از بی عدالتی در عرصه فرهنگ پرهیز گردد. منتقدان این نظر بیان مینمایند که تن به حاکمیت زبان انگلیسی نخواهند داد، چرا که ایران مستعمره انگلیس نمیباشد! این عزیزان نمیتوانند واقعیت بین المللی شدن زبان انگلیسی و جدا شدن آن از انگلیس را دیده و مزایای گوناگون و پیشرفتهایی که با این تغییر در اقتصاد و فرهنگ کشور میتواند رخ دهد را درک نمایند.
5) زبان فارسی زبان بخش کثیری از ایرانیان، افاغنه و تاجیکان بوده و حتی در صورت سراسری شدن زبان دیگری به جایش، در مناطق گسترده ای از ایران رسمی مانده و متکلمانش در جهت اعتلای و بلوغش جهد خواهند نمود. این ادعا که در صورت رسمی شدن زبانی غیر از زبان فارسی مثلا زبان انگلیسی بال و پر زبان فارسی سوخته و رونقش بر خواهد افتاد، ادعایی نادرست و بر پایه احساسات افراطی و تمایلات برتریجویانه میباشد.
و سخن آخر اینکه، در این شکی نیست که صحنه سیاسی ایران مانند هر کشور دیگری صحنه جدال بین نیروهای سیاسی است. این صحنه بازیگران سنتی و نوینی دارد که هر از چند گاهی وزنه شان تغییر مینماید. ظهور نیروی نوینی در این صحنه که بازیگران سنتی آن را قومیت گرایان لقب داده اند، به طبع موجبات کاهش وزنه نیروهای سنتی گردیده است. بازیگرانی که بخش عمده ای از نیروها و طرفدارانشان را قومیتها تشکیل میدادند، این کاهش وزنه را بیشتر حس نموده و جبهه حادتری در برابر آن گرفته اند. اگرچه در هر صحنه سیاسی این جبهه گیری تاحدودی موجه است ولی نباید از خاطر برد که آینده سیاسی ایران در هر صورت مطابق با اخلاقیات حاکم بر این جبهه ها رقم خواهد خورد. اگر قرار باشد به عوض بحث سیاسی، لمپنیسم براین صحنه ها حکم براند، نباید انتظار داشت که آینده سیاسی در پشت میزهای مذاکره با قواعد و پرنسیبهای شناخته شده سیاسی و توافقات و بده بستانهای مرسوم صورت پذیرد. شاید هم اقبال ملتهای خاورمیانه است که اصطکاکهای مابینشان به عوض تلطیف با گفتمانهای سیاسی، در چهره های پر از کینه و نفرت و با عربده نقاب پوشان در خیابانهایشان خشنتر گردد. اگر امروز ما نتوانیم با نوشته های خود به توافق برسیم، فردایی خواهد رسید که نوشته هایمان تاثیری نخواهد داشت. همانگونه که در عراق و افغانستان تاثیر رجال سیاسی به صفر مطلق رسیده است. سهل انگاری است اگر فرض کنیم که با تکرار مکررات هشتاد ساله می توان ملتهای غیر فارس را بر ادامه روال فعلی و صرفنظر کردن از حقوق ملی یا به ظن بعضی های قومی و یا حتی قبیله ای! قانع نمود.
آیدین یولداش
1)http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/12862
2)http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/12930
3)http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/12973
4)http://politic.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/13038
5)http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/13089
6)http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/more/13176