شوونيسم فارس
Friday, December 23, 2005
"بغرنج قومی و ملی در ایران، از افسانه تا واقعیت"
 
این پست به بررسی مقاله "بغرنج قومی و ملی در ایران، از افسانه تا واقعیت" قسمت اول، دوم و سوم، نوشته محمد امینی خواهیم پرداخت. این مقاله فی الواقع نظرات ایشان در زمینه مسئله ملی میباشد که رابطه تنگاتنگی با شوونیسم فارس دارد. چرا که ریشه اساسی مسئله ملی شوونیسم فارس میباشد. نویسنده در این مقاله کوشیده است تا منکر وجود مساله ملی و به طبع آن شوونیسم فارس شود.
نویسنده مقاله اش را با بیان نظرات مختلف در باب مسئله ملی شروع کرده است. از لفظ "پان ترکیست" برای نامیدن عده ای که در جستجوی سیادت یا "دستکم برابری" ملت اکثریت ترک بر سیاست، اقتصاد و فرهنگ ایران هستند استفاده نموده است. مساله ای که در اینجا حائز اهمیت فراوان است اینست که نویسنده مقاله حتی "دستکم برابری" را نیز مورد حمله قرار میدهد. نویسنده پاراگراف دوم را به بحث در وجود یا عدم وجود ملت فارس اختصاص داده است و آنرا در نظر هواداران ستم ملی از رفتار دولت مرکزی تا کسانی که زبان اولشان فارسی است متغیر میداند. باید توجه داشت که بحث ملت و ملیت در اواخر قرن نوزدهم به ممالک محروسه قاجار یا ایران فعلی وارد شد و پس از به قدرت رسیدن رضاخان عملا بفرم کنونی ساخت یافت. در واقع در دوره پیش از پهلوی، قانون اساسی مشروطیت کشور رابفرم کثیرالملله برسمیت شناخته بود. بنابراین فارسها نیز بعنوان یکی گروه از ساکنین این کشور طبعا بفرم یکی از این ملتها بودند.
پاراگراف بعدی به باورهای نویسنده اختصاص دارد تا نشان دهد که وی مخالف حقوق "شهروندان از هر تیره و قوم و نژادی " نیست و صد البته این حقوق باید با حفظ زبان فارسی نیز همراه باشد. مسئله که خودش محل مناظره بسیار میباشد. در این پاراگراف نویسنده دقیقا میزان آزادیهای مجاز همان شهروندان را نیز مشخص کرده است. " شهروندان آزادند به زبان و گویشهای مادری خود سخن بگویند و از سنتها و فرهنگ خود پاسداری نمایند. این دقیقا خط قرمزی است که ایشان برای شهروندان از هر تیره و نژادی به استثنای شهروندان فارس زبان رسم میکند. ایشان که در اول پاراگراف آشکارا صحبت از برابری حقوق فرهنگی همه شهروندان ایرانی میکند ،درنهایت خط قرمزی را برای بعضی از شهروندان رسم مینماید. مسئله بعدی حدود این خط قرمز میباشد ایشان حقوق شهروندان غیر فارس را سخن گفتن به زبان مادری میداند، امری که جلوگیری از آن عملا ناممکن است و تابحال تاریخ سراغ ندارد که مردمانی از تکلم به زبانی آشکارا مورد محدودیت قرار گیرند. این شهروندان "برابر" در مقابل این حقی که نویسنده با گشاده دستی بخشیده است وظیفه ای هم بر عهده دارند که همانا "حفظ زبان فارسی" میباشد. چرا که این زبان زبان اداری و فرهنگی مشترک هزار سال تاریخ ایران است. تاریخی که به استثنای صد سال اخیر آن هیچ کسی از این شهروندان نیاز به مراجعه به اداره ای را نداشت. تا زبان اداری را لازم داشته باشد و عرصه فرهنگ هم هیچ محدودیتی برای استفاده از هیچ زبانی را نداشت و عملا زبان فرهنگی هم به معنای امروزی وجود نداشت. تنها پس از حاکمیت پهلوی بود که زبانهایی مثل ترکی با محدودیت مواجه گشتند.
در پاراگراف بعدی نویسنده گام نخستش را در بررس افسانه یا واقعیت بودن ستم ملی معرفی میکند. گام اول بررسی تاریخ شکل گیری ایران است. ایشان با شمردن نامهای شاهان و فرمانروایان ترک البته تا قبل از دروه پهلوی میخواهد نشان دهد که هزار سال نیست که دولتهای فارس دمار از روزگار غیر فارسها درآورده اند. من هم با ایشان موافقم. مسلما هزار سال نیست. بلکه هشتاد سال است که دولتهای فارس دمار از روزگار غیر فارسها درآورده اند. حتی یک مورد هم تاریخ سراغ ندارد که در دوره قبل از پهلوی دمار کسی بدلیل نژادش درآمده باشد. عقیده، مذهب و عوامل دیگر مسلما دمار از روزگاران خیلی ها در آورده است ولی تنها در دوران پس از شروع حاکمیت پهلوی بود که دمار خیلی ها بدلیل زبان غیر فارسشان درآمد.
در بخش بعدی مقاله، نویسنده ادعا میکند که فرایند تشکیل دولت ملی در ایران به سیاق اروپا نبوده است و اثبات این ادعا را به ادامه مقاله موکول کرده و به بیان ساختار مقاله اش که همانا بررسی پیشینه تاریخی بحث و روابط اقوام و دودمانهای ایلیاتی و فرایند آمیزش قومی در ایران پیش از دولت مدرن و ستم ملی در ایران کنونی و پروژه فدرالیسم است می پردازد.
نویسنده مقاله ستم ملی را به اینصورت تعریف میکند:
"مراد هواداران اندیشه ستم ملی فارسها از سوی ملت مفروض فارس اینست که گروهی از مردمان با تاریخ و فرهنگی مشترک و متفاوت از دیگر ساکنان فلات ایران و برخاسته از سرزمین فارس دولتها و امیر نشینهای خویش را ایجاد کرده و با ستم فرهنگی و اقتصادی و زبانی و نظامی روزگار را بر ملتها و اقوام غیر فارس سیاه کرده اند."
این تعریف یک تعریف کاملا تحریف شده از ستم ملی میباشد. رگه های این تحریف عبارتند از اولا در ویژگی های این گروه" مردمان" ایشان به بارزترین ویژگی که همانا فارس بودن دولتهایی که ستم ملی را روا داشته اند، اشاره نکرده است و تلاش شده است که مسئله ستم ملی با مردمان یک منطقه یا سرزمین ربط داده شود نه با حاکمانی که منتخب هیچ یک از ملتها نبودند. ثانیا زمان شروع و پایانی را مشخص ننموده است. در صورتیکه در تاریخ هزار ساله این سرزمین مشخصا ستم ملی از دوران پهلوی شروع شده است. ثالثا، غیر منتخب بودن دولتهایی که ستم ملی را روا داشته اند بیان نشده است. هیچیک از دولتهایی که ستم ملی را روا داشته اند منتخب فارسها نبودند و نمیتوان فارسها را برای ستمی که یک دولت دست نشانده در حق ملتهای دیگر نموده است مواخذه نمود. تنها می توان اندیشمندان و نخبگان فارس را بدلیل سکوت در مقابل ستم ملی مواخذه نمود. فی الواقع نویسنده مقاله میکوشد تا ستم ملی را دعوای بین ملتها نشان دهد. در صورتیکه بحث ستم ملی دعوای بین ملتهای غیر فارس زبان با دولتهای فارس زبانی که منتخب فارسها نمیباشد است.
ادامه مقاله اختصاص به بیان تاریخ از دید نویسنده دارد. آنچه موجب تحسین است اینست که نویسنده قبول دارد که در کل دوران قبل از پهلوی هیچ یک از حاکمان فارس یا ترک محدودیت فرهنگی برای دیگران ایجاد نکردند و آنچه موجب تاسف است غلطهای آشکار در تاریخ نویسی است بعنوان مثال مینویسد:
" با این حال گرایش به افتخار نسبت به تاریخ و سنن ایران پیش از آمدن اعراب آنچنان نیرومند است که سلجوقیان نیز برای خود تبارنامه ساخته و پیشینه خویشتن را به افراسیاب رساندند."
در صورتیکه افراسیاب اسطوره توران است و نه ایران.
مقاله با ذکر تاریخ تحلیلی از منظر نویسنده ادامه یافته و به نتیجه زیر می رسد:
"بنابر آنچه گفته شد، دستکم این است که تا تشکیل دولت پهلوی، سخن از سیادت سیاسی یک تیره قومی یر اقوام و ملل مفروض دیگر جز افسانه بیش نیست. ناگفته پیداست که دستم از پایان قرن دهم میلادی (چهارم هجری) تا تشکیل دولت پهلوی در سال 1300 (1921) تقریبا همه دولت های حاکم برایران، ترک و مغول تبار بوده اند. "
و پس از چند پاراگراف:
" معلوم نیست که این ملت فارس از کجا برخاسته و حدود جفرافیایی سرزمین آن کدام است و از کدامین روزگار تیغ به ستم بر دیگر ساکنان ایرانزمین گشوده است؟ "
سوالی که برای انکار وجود ستم ملی دستکاری شده است. قاعدتا خواننده مقاله انتظار دارد که نویسنده پس از ذکر تاریخ با ترتیب زمانی به بررسی دوران پهلوی پس از دوران قاجار بپردازد ولی در کمال ناباوری نویسنده دوباره به حمله اعراب پرداخته و به ذکر دوباره تاریخ میپردازد. افسانه های کسروی را دوباره به هم می بافد تا نشان دهد که مردم آذربایجان بعدا ترک شده اند. مساله ای که هیچ ربطی به بحث ستم ملی ندارد. گو اینکه بر فرض غلط اگر مردم آذربایجان بعدا ترک شده باشند دلیل بر روا بودن ستم ملی میباشد.
" اگر زبان رایج آذربایجان در هنگام آمدن مغولان ترکی می بود، امیرتیمور گورکانی را نیازی نبود که نامه به شارل ششم، پادشاه فرانسه را از تبریز به فارسی بنویسد!"
شما پیدا بکنید رابطه فارسی بودن نامه ادعا شده را با زبان مردم آذربایجان در هنگام آمدن مغولان. شاید نویسنده از یاد برده است که امیر تیمور صد سال پس از حمله مغولها زندگی میکرد و شاید هم سخن و نصیحت پیر شادروانش احمد کسروی را فراموش کرده است که نصیحت میکرد نگویید مردم آذربایجان را مغولها ترک کردند، قدیمتر بروید و بگویید سلجوقها ترک کردند.
نویسنده که خود ید طولانی در پان ترکیست خواندن حتی کسانی که طرفدار سهم برابر فرهنگی هستند را دارد، به کل از مساله ستم ملی که عنوان مقاله اش می باشد خارج شده و وارد وادی جنجال برانگیز ترک بودن یا شدن آذربایجانیها شده است.
بخش سوم از مقاله هم به مرور چندباره تاریخ از دید نویسنده تعلق دارد.
امید است که نویسنده در بخشهای بعدی مقاله اش مفصلا به دوران پهلوی نیز پرداخته و بجای مرور چند باره تاریخ به مسئله ملی نیز بپردازد. به جای تلاش برای نشاندادن مسئله ملی بصورت مسئله ای بین ملتهای غیر فارس وفارس آنرا بشکل واقعی اش یعنی مسئله ای بین ملتهای غیر فارس و دولتهایی غیر منتخبی که زبان رسمی فارسی داشتند مطرح نموده و دلیل سکوت روشنفکران فارس را در برابر مسئله ملی به تفضیل مورد بحث قرار دهد.

 
Comments: Post a Comment



<< Home

Previous Posts
ARCHIVES
December 2005 / January 2006 / March 2006 / June 2007 /


LINKS
خبرگذاری میراث شوونیستی
TOOLS
Powered by Blogger