شوونيسم فارس
Monday, January 09, 2006
"نقد "همگرايي بين كشورهاي فارسي زبان
 
در راستای تطهیر پان فارسیسم، روزنامه همشهری ضمیمه ای را منتشر نموده است با عنوان همگرایی سه گانه که طبق معمول پر است از توهین و اهانت به ملیتهای همسایه، گو این که همگرایی فارسها لزوما باید همراه با تیپا اندازی به ترک و عرب باشد.
یکی از این مقالات، مقاله "همگرايي بين كشورهاي فارسي زبان" می باشد که به قلم دکتر بهرام امیراحمدیان نوشته شده است.

مقاله پس از دسته بندی زبانها به زبانهای لاتین و شرقی به مسئله گسترش زبان ترکی به صورت زیر میپردازد:

"زبانهاي تركي نيز در اثر هجوم اقوام مغول و ترك و تاتار، از مركز آسيا به ساير نقاط آسيا و اروپا گسترش يافت و اقوام مهاجم در سرزمين هايي استقرار يافتند و بر آن مسلط شدند كه بدانان تعلق نداشت. از جمله، سلجوقيان (سلاجقه) كه به روم شرقي (آناطولي كنوني) رفتند و در قرن 13 ميلادي به بعد، اين سرزمين را اشغال و خود بر ويرانه هاي اين امپراطوري قدرتمند و وسيع عثماني را پديد آورند. اكنون آنان با توسعه انديشه هاي باطل خود مي خواهند جهان ترك را رهبري كنند."

در حالی که در مورد گسترش زبان فارسی می نویسد:

"زبان فارسي به عنوان زبان ادبي و مكتوب، از همه اين زبانها غني تر و بنا به نتايج پژوهش شرق شناسان، تنها زبان قدرتمندي است كه ارتباط خود را با گذشته تاريخي خويش حفظ كرده و تا امروز ادامه داده است. اين زبان، برخلاف ديگر زبانهايي كه برشمرده شد، زبان استعماري نبود و با وجود امپراطوري عظيم هخامنشي، زبان هاي ملل تشكيل دهنه آن هر يك توانستند به حيات خود ادامه دهند. اكنون قلمروي كه فارسي زبانها در آن گسترده شده اند، سرزمين آبا و اجدادي آنها است كه برخلاف موارد ديگري كه بدان اشاره رفت، در درون كشورهاي مجزايي واقع شده اند كه با يكديگر ارتباط و پيوستگي جغرافيايي دارند كه شامل ايران، افغانستان و تاجيكستان است. "

مطابق معمول تمامی نوشته های شوونیستهای فارس، ادله و مرجع در هر دو قسمت فقط حس کینه ای است که نسبت به ملتهای دیگر و از جمله ترکها وجود دارد.جناب دکتر یا هنوز نمیداند که برای پژوهش شرق شناسانی که ادعا نموده است باید رفرنس بدهد تا خواننده علاقه مند با بررسی مراجع و بی طرفی یا غرض ورزی آنها در مورد ادله مذکور داوری نماید و یا از آنجایی که دم خروس شرق شناسان مورد نظر نویسنده آشکارتر از آن است که خواننده نیاز به تفکر در مورد قسم حضرت عباسشان حس نماید، صلاح خویش را در مجهول نگه داشتن مراجع خود میداند.

ایشان گسترش زبان ترکی را به وسیله گسترش مهاجمان آن هم از نوع مغول توجیه نموده است. اگرچه نظر محققان ترک از قبیل دکتر زهتابی متفاوت از نظر ایشان میباشد و مسئله جای بحث دارد، ولی همه محققان نظرشان اینست که آریاییان به سرزمینی که امروزه ایران نامیده میشود مهاجرت نموده اند. نگارنده حتی یک مورد را هم سراغ ندارد که ادعا شود اقوام آریایی از ابتدای خلقت در اینجا ساکن بودند. پس میتوان گفت که اگر چه مسئله مهاجرت ترکان محل مناقشه بین محققان است، مسئله گسترش آریاییان بوسیله مهاجرت و طبعا بفرم تهاجم به ملتهای ساکن در این نجد کاملا پذیرفته شده است. پس مهاجم نامیدن زبان فارسی به مراتب مقبولتر از مهاجم نامیدن زبان ترکی است.

مسئله دیگر، تفاوت لحن جناب دکتر در بررسی مهاجرت ترکها و فارسهاست. ایشان مهاجرت ترکها را با تسلط به زمینهایی که به آنها تعلق نداشته بیان نموده و در مورد گسترش آریاییان ساکت میماند. گو اینکه آریاییان به زمینهایی مهاجرت کردند که به آنها تعلق داشته است. چنانچه میبینیم این سرزمینها را سرزمینهای آبا و اجدادی آنها مینامد. مهاجرت به یک محل همیشه به معنی تسلط به زمینهایی است که قبلا به مهاجران تعلق نداشت چه این مهاجران ترک باشند و چه فارس. همانگونه که گفتیم در مورد آریاییان همه محققان نظر بر مهاجرت آنها به نجد ایران دارند، پس چگونه جناب دکتر این زمینها را سرزمینهای آبا و اجدادی آنها مینامد ولی برای ترکان که در مورد مهاجرتشان بین محققان اختلاف نظر وجود دارد از لحن کینه ورزانه ای که دیدیم استفاده مینماید؟

ایشان ارتباط و پیوستگی سه کشور افغانستان ، تاجیکستان و ایران را به رخ اعراب و ترکان میکشد. در صورتیکه اگر لحظه ای عینک تعصبات شوونیستی خود را کنار گذارد، خواهد دید که جغرافیای پیوسته ترکها یا اعراب حداقل دو برابر گستره کشورهای فارس زبان است. شاید هم از یاد برده است که اکثریت ساکنان افغانستان پشتون هستند نه فارس.

ایشان در مقاله ای که صراحتا به همبستگی فارسها تعلق دارد، در اول مقاله چنان به همبستگی ترکها تاخته و آنرا اندیشه باطل میشمارد که خواننده فکر میکند که ایشان مخالف همبستگی بین ملتهای همزبان یا همنژاد بوده و میخواهد شعار "ایرانی یعنی شهروند ایران" را سر دهد. غافل از اینکه جناب دکتر با همبستگی مخالف است مگر اینکه بین فارسها باشد. هر قسمت از مقاله هم به جمله ای مذین گشته است که فقط تعصب خشک و خالی نویسنده را به قوم آریایی یا زبان فارسی نشان میدهد. از قبیل:

"زبان فارسي كه مردم هر سه كشور بدان تكلم مي كنند و غني ترين و زيباترين زبان زندة جهان است،"

"زبان فارسي با ميراث فرهنگي غني خود كه به زبان مردم، دين، فرهنگ، علم و سياست تبديل شده است، توانايي هاي بسياري دارد كه هنوز از آن بهره كافي گرفته نمي شود."

" ايران هميشه سرزميني وحداني بود."

...

احلام الیقظه جناب دکتر آنموقع پاره میشود که یادش می افتد اکثریت افغانها فارس نیستند:

"در افغانستان نيز اگرچه ارادة جمعي براي پيوستن به اين سازوكارها وجود دارد ولي برخي محافل از جمله پشتوانه هاي افراطي با اين انديشه سر ناسازگاري دارند، اگرچه خود زبان ايراني شرقي دارند و بايد در راستاي حفظ و حراست از زبان خود نيز به اين جريان بپيوندند. "

و چه راه حلی هم برای این مشکل که معلوم نیست مشکل نویسنده مقاله است یا پشتونها ارائه میکند. شاید یادش رفته که حتی آن کردی که با زدن مارک ایرانی اصیل میخواهند حقوقش را بالا بکشند هم هنوز نتوانسته اجازه آموزش زبانش را در مدارس بگیرد. با این سابقه غیر قابل انکار، پشتون افغانستان چطور می تواند به زبان فارسی که از نویسنده هم ملقب به صفت "غیر استعماری" شده است، اعتماد نماید؟

دکترخان از جیب خلیفه بخشیده مینویسد:

"ايران به عنوان ثروتمندترين كشور اين قلمرو، بايستي منابع مالي قابل توجهي براي اين منظور اختصاص دهد ... ايران جزو چند كشور بزرگ و ثروتمند نفتي جهان است و توانايي تأمين انرژي قلمرو مورد نظر را در طي دهه هاي آينده داراست. جمعيت قلمرو مورد بحث حدود 100 ميليون نفر (ايران 68 ميليون، افغانستان 30 ميليون و تاجيكستان 7 ميليون آمار برآورد سال 2005) برآورد مي شود. اين جمعيت خود عامل ثروت است. هر سه كشور پيوستگي جغرافيايي دارند."

و کل جمعیت ایران را فارس پنداشته و آنها را موظف به تامین انرژی افغانستان و تاجیکستان میداند تا زبان فارسی گسترش یافته و در آینده امثال ایشان باز حرف از گسترش غیر استعماری آن بزنند.

در نهایت هم جناب دکتر شروع به نگارش خیالات خود بعنوان راهکار مینماید. شاید بتوان گفت اوج شاهکارش در این بند است که میفرماید:

"... تاجيكستان داراي نيروي كار ارزان قيمت و توانمندي است كه در زمينه صنعت و كشاورزي و دامداري مي توانند افغانستان را در بازسازي زيرساختهاي اقتصادي ياري رساند ..."

که نشان میدهد خیالبافی آنقدر چشمانش را پوشیده است که میخواهد نیروی کار ارزان قیمت از تاجیکستان به افغانستان بفرستد!

 
Sunday, January 01, 2006
نقد "آذری یا زبان باستان آذربایجان"- قسمت سوم
 
قسمت اول
قسمت دوم
گفتار سوم کتاب "آذری یا زبان باستان" به "چند سخن در پیرامون آذری" اختصاص دارد.
این فصل هم پر است از ادعاهای تاریخی که تنها مدرک در موردشان این است که کسروی آنها را از روی اندیشه یافته است. مثلا اوستا را بازمانده سه هزار سال پیش میداند، در حالی که قدیمیترین نسخه موجود اوستا مربوط به قرنهای سیزدهم و چهاردهم میلادی میباشد (رجوع شود به کتاب زبان اوستایی نوشته سوکولوف صفحه 8) و مشخص نیست چرا کسروی آنرا مثلا مربوط به شش هزار سال قبل نمیداند.
مساله جالبتر اینست که نوشته ای که میخواهد موجودیت زبان آذری را اثبات نماید همه جا وجود آنرا مسلم فرض میکند و
یک ادعای مهم ایشان اینست که مادها، پارسها و پارتها که از ایران ویچ به ایران آمدند، در همان ایرانویچ هم نژادهای متفاوتی بودند و اگر چه زبانشان منشا یکی داشت، پاره جداییها در میان بوده است.
در گفتار چهارم کتاب نمونه هایی از زبان "آذری" آورده شده است.

"بچه در این جمله غلط رونویسی است" میبینیم که این استدلال کسروی نیز مبتنی بر غلط فرض نمودن قسمتی از مدرکش می باشد. بد نیست نگاهی به بعضی از قواعد استخراجی کسروی از زبان "آذری" در صفحه 37 نیز نگاهی بکنیم:

می بینیم که هیچ یک از این قواعد هم در جمله مذکور رعایت نشده است (البته کسروی هم این قواعد را بصورت مسلم بیان ننموده است) . از طرف دیگرترجمه کسروی از روایت مذکور در مکان اندرین نیز اشکال دارد. اگر حتی "بچه" را به معنی" است" در نظر بگیریم، اصولا باید اندرین نیز بعد از آن میامد و بالاخره مشکل دیگر این روایت در نقلی بودن آن برای مورخ است. از این روایت به نظر میرسد که مستوفی در ارومی این مثل را از تبریزیان نقل میکند و طبیعتا روایت اعتبارش بدلیل عدم وقوع آن در مکان نقل مخدوش مینماید. ادامه روایت هم جالب است:

انگار کسروی یادش رفته است که مدعی است زبان دیگری ("آذری") در طی همان مدت نه تنها چنان شده است که در خور فهمیدن نیست (بعدا در عدم سازگاری نمونه های کسروی از این زبان این را خواهیم دید)، بلکه منسوخ نیز شده است.

نمونه دوم:

این روایت کسروی نیز بقول خودش از کلمات "تاریک" تشکیل شده است و با کمک انواع تخمینها نیز به معنی که راوی خود روایت نموده است نمیرسد. قسمت "تنبیه مرشد وامانده بود" که اصلا با هیچ توجیهی قابل استنباط از هیچ جای "کار بمانده کار تمام بری" نیست. کما اینکه هیچ یک از قواعد گفته شده در بخش بعد نیز بدلیل عدم معنی یابی این روایت قابل ردیابی در آن نیست و اوج مهارت کسروی هم استخراج معنی "خانه" از "کار" میباشد! در صفحه 38 در مورد همین روایت میخوانیم:

که نشان میدهد از نظر کسروی این مدرک هم غلط دارد. جالب اینکه این معنی در ذیل همان روایت نیامده است.

در این جمله نیز شک و شبهه به فرم معنی نمودن "ژاته" و اختصاص دادن آن به زبان "آذری" نمود پیدا کرده است. جالب است که تا آخر کتاب نه جمله دیگری که شامل "ژاته" باشد بیان میشود و نه نمونه دیگری از زبان تبریز.


باز مدرکی که با حدس و گمانی بدون دلیل کدگشایی شده است. معلوم نیست که کسروی که به نسخه خطی دسترسی داشته چزا مرزوانان را مستقیما ننوشته است. مسئله دیگر اینکه چرا روایتگر سایر جملات حضرت شیخ را به زبان "آذری" ننوشته است. آیا شیخ فقط با عده خاصی به این زبان صحبت میکرد. باز کلمه "شروه" تا آخر کتاب هیچ جا تکرار نشده است.

از کجا کسروی میپندارد که این دو بیتی جز بزبان "آذری" نیست؟ در صورتیکه خود اقرار دارد که از معنای آن چیزی نفهمیده است. چطور "لایو" همان "لیوه" است؟

ادامه دارد....