شوونيسم فارس
Monday, December 26, 2005
نقد "آذری یا زبان باستان آذربایجان"- قسمت اول
 
کتاب "آذری یا زبان باستان آذربایجان" اثر معروف احمد کسروی می باشد. در این پست و پستهای بعدی نگاهی گذرا بر چاپ سوم این کتاب خواهیم داشت. کتاب را میتوانید از اینجا بفرم PDF دریافت نمایید.
دیباچه کتاب با شرح مسائلی که نویسنده را بر آن داشت تا در این زمینه نیز تحقیق نماید شروع شده است. کسروی هدف خود را مقابله با اندیشه های پان ترکیستی موجود در قفقاز و ترکیه بیان مینماید. ایشان منتقدان کتاب را "نادانانی که بزباندرازی برخاستند" خوانده و ارجشناسان آن را "دانشمندان" میداند و با صراحت بیان میکند که پس از انتشار جزوه مذکور مورد ارجشناسی انجمن آسیایی لندن قرار گرفته و به چندین انجمن بزرگ در اروپا و آمریکا راه یافته است.
گفتار اول کتاب به بحث "مردم و زبان باستان آذربایگان" اختصاص داده شده است و با بحث "آذربایگان در آغاز تاریخ" شروع میشود. طبق معمول تاریخ را از زمان ورود آریائیان به ایران شروع نموده و حتی زمان کوچ آنها را پیش از تاریخ بیان نموده است. کسروی تاریخی که خود آنرا نقل میکند چنان جزو مسلمات می پندارد که در جای جای آن تاکید میکند که "جای کشاکش و گفتگو درباره آن نیست". با این وجود قبول دارد که بومیان دیگری در آذربایجان پیش از ایران زندگی میکردند ولی هیچگونه سرنخی از تعداد مهاجران آریایی و ساکنان بومی بیان نمیکند. تنها نمیتواند قبول کند که این بومیان ترک باشند و دلیلش هم اینست که "هیچ سودی از چنین گفته ای در دست نخواهد بود"!
نویسنده در کتابی که ادعا دارد که میخواهد به مسئله زبان باستانی آذربایجان بپردازد، بهترین راه شناخت یک نژاد را هم زبان آن توده میداند و عملا حلقه تسلسل بین نژاد و زبان را میبندد. به عبارت دیگر ایشان میخواهد از روی زبان باستانی مردم آذربایجان ثابت کند که آنها از نژاد ایرانی هستند و در این استدلال هم فرضش اینست که زبان باستانی مردم آذربایجان "آذری" است زیرا که آنها از نژاد ایرانی هستند.
در جای جای کتاب نویسنده هر نظری که غیر منطبق بر نظرات خود می یابد را عامیانه مینامد. مثلا در مورد نام آذربایجان هر نظر دیگر را غیر قبول دانسته و نظر خودش را مسلم می انگارد. بیایید نگاهی بر نظر ایشان بر نام آذربایجان بیاندازیم. در صفحه 48 و 49 میخوانیم:

این است استدلالی که کسروی غیر آنرا عامیانه مینامد. آتور را از آذر میداند، مه و خورشید و فلک را به کار می اندازد تا اینرا اثبات کند. تائ را به ذال تبدیل میکند و نیازی هم به تعبیر "و" احساس نمیکند، چرا که هر کس شک کند عامی است. معنی پاد را هم نمیداند. آنرا از پاذ میداند بدون اینکه معنی پاذ را بگویید. پاذ را هم به پای و بعد هم به بای تبدیل میکند چون در "آذری" که قرار است ایشان آنرا اثبات نماید و ارمنی گاهی پاء به باء تبدیل میشده است. علتش هم اینست که قبلا هم ایشان این را گفته است. همه این استدلالها هدفشان اینست که از ابراز ترکی بودن "بای" خودداری نماید. جان را هم به گان تبدیل میکند و معنی آنرا هم سرزمین میداند ولی نمیگوید از چه زبانی این معنی را گرفته است. در نهایت هم میگوید که نیازی به دانستن همه معنی آن ندارد. این است استدلالی که جا به جای کتاب به آن ارجاع میدهد. طبیعتا خواننده "دانشمند" هم در حین خواندن کتاب فرض را بر این میگذارد که کسروی بر پایه یک استدلال قوی جایی اثبات نموده است که کلمه آذربایجان ایرانی است. چرا که کسروی تاریخ هیجده ساله آذربایجان را با تمامی جزئیات نوشته است و امکان ندارد که مو لای درز استدلالش برود. تازه اگر کسی هم غیر اینرا بگوید عوام است و پان ترکیست.

به ادامه مقاله از صفحه 8 بر میگردیم.

میبینیم که کسروی که خود را در پی راستی میداند هر کسی که نظرش متفاوت با او باشد را نا آشنا با تاریخ میداند. جالب اینست که کسروی اصلا وارد وادی بررسی زبان مادان نمیشود. شاید هم بدلیل اینکه آنها را جزو ایرانیان بیان نمود، زبانشان را هم زبان ایرانی میداند. اگرچه هر کسی غیر از سخن کسروی بگویید به نظر ایشان عوام است ولی غیر قابل باور مینماید که "دياكونوف " عوام باشد. دیاکونوف در کتاب اشكانيان (ترجمه كشاورز صفحه 116) بیان میکند که زبان اشكانيان نيز همانند زبان مادها و از خانوادة زبانهاي التصاقي بوده است. چگونه میتوان زبان التصاقی را با یک زبان تحلیلی هم خانواده دانست؟ آیا دیاکونوف نیز پان ترکیست بوده است؟

"باور نکردنیست" و" نشانی در تاریخ نمییابیم" در نظر داشته باشید که هر کس هم نشانی در تاریخ بیابد عوام است و از" گفته اش سودی نیست" .

باز ایشان "گمان" نمی برد و طبیعتا هر کسی هم گمان ببرد "عوام" است. برای اینکه خیال کسروی و کسروی پرستان از این گمانها راحت شود، تنها یک مثال کافی است تا نشان دهد که عمق نفوذ ترکی در ایران حتی در دوره های قبلی تر یعنی دوره هخامنشی چقدر بوده است. در تاریخ که خود ایرانپرستان آنرا نقل میکنند میگویند که قاصدان پست در دوره هخامنشی "چاپار" نامیده میشد. چاپار در ترکی به کسی گفته میشود که با اسب سریع میتازد. آن هم در همین فرم، نه اینکه بگوییم چ به ق تبدیل بشود پاء به باء ... تبدیل شود تا کلمه شبیه یک کلمه ترکی با یک معنی غیر مربوط گردد. تاختن اسب در ترکی "چاپدیرماق" گفته میشود. کل کلمه هم از ریشه "چاپ" میباشد که به معنی حرکت سریع و برنده میباشد. حتی به تبر هم در ترکی "چاپاجاق"گفته میشود. کلمات ساخته شده از ریشه "چاپ" هم منحصر به این کلمات نیست.

بخش بعدی مقاله به بحث شیرین "نام رودها و کوهها وشهرها در آذربایجان" اختصاص داده شده است. ابتدا ایشان بیان نموده است که نام رودها و کوهها و ... نشانگر مردم یک سرزمین و زبان آنهاست.

و در پی نوشت مینویسد:

از همین ابتدا ایشان بیان میکند که یک تعداد نامها هست که معنای روشن ندارد. حداقل به خودش زحمت نمیدهد که بگوید من معنای روشنشان را نمیدانم. با این استدلال و استدلالاتی که از قبل از کسروی سراغ داریم هر کسی که برای یکی از این کلامات مثل ارس (آراز) ، اوجان و... معنی ترکی ذکر کند عوام است و حرفش "سودی ندارد".

عنوان بخش بعدی کتاب، "آذری یا زبان آذربایجان" است.

پس میبینیم که ایشان معتقد است که "دسته های بس انبوه" اعراب که آذربایجان را بیشتر میپسندیدند و در آنجا بیشتر نشیمن شدند و رشته کارها را تا دویست سیصد سال در دست گرفتند نتوانستند نژاد و زبان آذربایجان را عوض کنند و کم کم با مردم آذربایجان در آمیخته نابود شدند. به این مسئله بعدا دوباره برخواهیم گشت.

در ادامه کسروی ادله خود را برای زبان آذری رو میکند. ذکر این نقطه ضروری مینماید که کلمه آذری مشتق کلمه آذربایجانی است و کلمه آذربایجانی هم صفت مالکیت برای آذربایجان میباشد. طبیعی است همانگونه که رقص آذری یا آذربایجانی نشانگر رقصی است که در آذربایجان رواج دارد، زبان آذری هم میتواند به معنی زبانی باشد که در آذربایجان رواج دارد. یعنی حداقل باید این احتمال را داد. همانگونه که رقص آذری میتواند یالی یا لزگی باشد که در غیر آذربایجان هم میتواند رواج داشته باشد و لزگی قزاق هم وجود داشته باشد، زبان آذری هم میتواند زبان ایکسی باشد که در قزاقستان هم رواج دارد.

اجازه بدهید نگاهی به استدلالات کسروی بیاندازیم:

شما پیدا کنید کلمه "آذری" را در نوشته پسر حوقل.

چرا مسعودی تاریخ نگار بنام از افعال ماضی استفاده میکند؟ چرا نمیگوید زبانشان یکی است؟ آیا غیر اینست که مسعودی از گذشته ای که خودش ندیده صحبت میکند؟ آیا شنیده های یک تاریخ نگار (نه دیده هایش) میتواند معتبر باشد؟

"زبانشان خوب نیست" آیا این به این معنی نیست که زبانشان غیر از فارسی است؟ ثانیا باز پیدا کنید کلمه آذری را در نوشته چهانگرد و دانشمند بنام ابو عبدالله بشاری. ثالثا از نوشته این دانشمند بنام معلوم میشود که زبان ارمنی هم فارسی بوده است!

در سده هفتم زبان آذری تبدیل به آذریه شده است و کسی این نیم زبان را غیر از متکلمان آن نمیفهمد. آیا این دلیل بر متفاوت بودن این زبان و نیم زبان بودن آن نمیباشد؟

باز اینجا دلیلی بر متفاوت بودن کلمه آذری ازمفهوم ملکیت آن نیست. هم اینکه بازگویی همه کلمات توسط معری چندان اعتباری برای این روایت باز نمیگذارد.

همه لغزش داشتند غیر از کسروی که دلایل و استدلالات ایشان را در حال بررسی هستیم.

ادامه دارد...

(بخش دوم)

 
Comments:
باز بیسوادی خودتان را به میان اوردید.


«تنها مورد استعمال مجاز اصطلاح آريايي درباره اقوامي است كه در ازمنه باستاني خود، خويشتن را آريا مي ناميدند. هنديان[12] و ايرانيان (پارسيان)[13] و مادها[14] و اسكيت ها[15] و آلان ها[16] و اقوام ايراني زبان آسياي[17] ميانه خود را آريا مي خواندند»

(ا. م. دياكونوف: «تاريخ ماد»، ترجمه كريم كشاورز، انتشارات علمي و فرهنگي، 1380، ص 142، سطرهاي 5 تا 9).


پس دیاکونوف هم زبان مادی و اشکانیان را ایرانی میدانسته است.

در ضمن زبان گرجی و تخاری هندواروپایی هم التصاقی است و این ربطی به خانواده بندی زبان ندارد.
 
جناب "باسواد" (از دید کسروی: عرشه خوان مسجد حکم آباد و سوگلی انجمن آسیایی لندن) ببخشید که این "بیسواد" دیر جوابتان را میدهد. بالاخره بیسواد هستم و این مطالب در خون یا نژاد من نهاده نشده و من باید کمی مطالعه نمایم تا جواب دهم و همچنین ببخشید که از نوشته هایم "سودی" برای شما و کسروی و سایر کسروی پرستانی که مورد لطف بنیاد های فرهنگی لندن قرار گرفته و میگیرند عاید نمیشود.
اولا بفرما که چگونه از اینکه دیاکونوف مادها را آریایی میدانست آنهم تنها به این دلیل که آنها خود را آریا مینامیدند که آن هم باز قول دیاکونوف میباشد، به این نتیجه رسیدی که دیاکونوف زبان مادی و اشکانیان را ایرانی میدانست؟ این اشکانیان را چگونه آنجا چپاندی؟
ثانیا زبان گرجی زبان هند و اروپایی نیست بلکه زبان جنوب قفقازی است که ارتباطش با سایر زبانهای قفقازی و زبانهای هند واروپائی ثابت نشده است (به لینکها مراجعه شود).
از طرف دیگر زبان تخاری ، زبان التصاقی نیست (باز به لینک مراجعه فرمایید).
در مورد ربط داشتن و یا نداشتن هم بیشتر توضیح دهید، چون استدلالی به این آبکی "سودی" ندارد.
 
آقای کم مطلع
این نکته اول.

شما چندان از زبانشناسی بهره نبردید..
برای نمونه کار کاروان کاروانسرا کاروانسرادار نوکاروانسراداران همه نمونه التصاقی است.

یا در انگلیسی
rest, restless, restlessness.

من هم ادعا نکردم که زبان های قفقازی یک ریشه با هندواروپایی هستند، گفتمکه انها نیز ویژه التصاقی را دارند.

« تقسيم زبان ها به دو گونه ي «پيوندي» و «تصريفي» تنها بخشي از كل ساختار زبان را، كه ساخت شناسي واژگاني ناميده مي شود، دربر مي گيرد. شباهت ساخت شناسي واژگاني ميان دو زبان، لزوما به معناي همريشه بودن آن دو زبان نيست.»



براي مثال، همه زبان هاي زير زبان هايي پيوندي هستند، اما در گروه هايي متفاوت قرار داده مي شوند:

زبان هاي آفريقايي همچون بانتو، سواحيلي…..؛

زبان هاي دراويدي همچون تاميل و مالزيايي…..؛

زبان هاي بومي استراليا…؛

زبان هاي بومي آمريكا…؛

زبان هاي قفقاز همچون گرجي و چچني و لازي و اودي و لزگي..؛

زبان هاي هند و اروپايي همچون زبان تخاري و تا اندازه اي كمتر زبان هاي آلماني؛

زبان هاي پلي نزيايي.

و زبان هاي اورالي،

و همچنين زبان هاي آلتايي



نويسنده اي در اين باره مي گويد: «براي مثال، تخاري كه زباني هندواروپايي است، همانند سومري و مجاري، زباني پيوندي به شمار مي رود، اما هيچ كس زبان تخاري را به اين دو زبان ربط نمي دهد. در نتيجه سالها پژوهش بر روي بسياري از زبان ها از نظر پيوندي، تصريفي، يا جداگانه بودن زبان كه موضوعي پرسابقه است ولي امروزه مورد ترديد قرار دارد، من به اين نتيجه رسيده ام: از ديدگاه من، اين مفاهيم سه گانه (پيوندي، تصريفي، و جداگانه) حداكثر، مراحلي است كه زبان ها ممكن است يا بايد در گذر قرن ها از آن عبور كنند. همچنين از نظر من، چگونگي دسته بندي زبان ها به ويژگي هاي بنيادين آن ها بستگي دارد. براي مثال، زبان انگليسي را امروزه به عنوان زباني مستقل مي شناسيم، اما اين نكته پذيرفته شده است كه اين زبان پيش تر تصريفي بوده است و آثار تصريفي بودن هنوز در ساختار فعل هاي آن باقي است. اما اگر به گروهي از واژگان مانند "parent, parenthood,…" ، "man, manly, manliness,…" ، و "rest, restless, restlessness,…" توجه كنيم، ديگر نمي توان ويژگي هاي پيوندي، به معناي كلاسيك را، در آن انكار كرد.»
 
جناب "پرمطلع
شما هم چندان از زبانشناسی بهره نبرده اید. چون تحلیلی بودن یک زبان مثل فارسی یا انگلیسی به معنی عدم وجود کلمات التصاقی در آن زبان نیست.
زبانهای التصاقی یا پسوندی : در این زبانها کلمات جدید و صرف افعال از چسبانیدن پسوندهای مخصوص به ریشه کلمات ایجاد میشود و این مسئله سبب پیدایش لغات جدید و غنای لغوی می گردد.در این زبانها ریشه ثابت و در موقع صرف تغییر نمی یابد.پسوندها تابه آهنگ ریشه بوده و به آسانی از آنها قابل تشخیص اند.
زبانهای تحلیلی: این زبانها از الحاق پسوند و پیشوندها به اول و آخر ریشه کلمات تشکیل می شوند. منتها در جریان ترکیب و تصریف غالباً در ساختمان خود ریشه نیز دگرگونیهایی روی می دهد.

من هیچ موقع نگفتم که دو زبان التصاقی لزوما هم ریشه هم هستند، بلکه من گفتم که یک زبان تحلیلی نمیتواند با یک زبان التصاقی هم ریشه باشد.

نظر آن نویسنده و هر نویسنده دیگری هم محترم است ولی اگر نظر ایشان هم بپذیریم، باز این تغییرات زبانی در یک زمان طولانی رخ میدهد و زبان ماد ها نمی تواند در عرض چند صد سال از تحلیلی به التصاقی ویا بالعکس تبدیل شود.
 
آقایان چرا با کسانی بحث میکنین که ارزش وقت تلف کردن ندارند
فقط به گذشته کسروی توجه کنین همه چیز به راحتی معلوم می شود کسی که به دلیل مخالفت با رضا پالانی در زندان بود به یکباره شد رئیس فرهنگستان فارسی اونم بعد از این دروغ بافیها که به درد عقب مانده هایی (البته منظورم فارسها نمی باشدها!) مثل خودش می خورد
چرا به منابع خارجی رجوع نمی کنین به منابع خنده دار ایرانی (فارسی) استناد می کنید که احمق هم می فهمه که دروغند
حالا اگه فارسها نفهمند پس از احمقم احمقترند
 
Post a Comment



<< Home

Previous Posts
ARCHIVES
December 2005 / January 2006 / March 2006 / June 2007 /


LINKS
خبرگذاری میراث شوونیستی
TOOLS
Powered by Blogger