نگاهی گذرا به تاریخ نشان می دهد که هر گونه تغییر در سیستمهای ارتباطی به نحوی موجب تغییرات اجتماعی و سیاسی گردیده و یا حداقل آن را تسریع نموده است. شاید بتوان گفت که یکی از ریشه های مهم انقلاب مشروطیت گسترش مطبوعات و به طبع آن ارتباطات بین ملتها بود. در همین راستا گسترش اینترنت مسلما تاثیر غیر قابل انکاری بر روی حیات اجتماعی وسیاسی ایرانیان خواهد گذاشت. در این رهگذر مسلما بخشهایی از جامعه که تحت هجمه اطلاعاتی یک سویه قرار داشتند بیشترین تغییر را تجربه خواهند کرد. گسترش مبارزات گروههای حامی حقوق زنان و ملل تحت ستم ملی در ایران امروز نیز ریشه در گسترش ارتباطات بین ملتها و آگاهی گروههای مذکور از حقوق خودشان دارد. از سوی دیگر، استعمارگران و تضعیع کنندگان حقوق گروههای مذکور که شیشه های کاخ شیشه ایی که با تلاش فراوان در طی سالیان احداث نموده و به آن تقدس داده اند را شکسته شده می بینند، سعی میکنند با تکرار مکررات و یا حداکثر با نماسازی شیشه های شکسته را سر و سامان دهند. غافل از اینکه قرار گرفتن بر سر مسیر تکامل ملتها تنها به مصمم شدن و ریشه ای شدن مبارزات ملتهای مذکور خواهد انجامید.
یکی از برگهای برنده شوونیستهای فارس در دوران اخیر "تاریخ" بوده است که با مساعی دولت فخیمه انگلستان یک ساختار مقدس بافته و با تدریس آن در سیستم آموزش و پرورش رسمی مملکت کاملا غیر قابل نفوذ مینموده است. در دورانی که حتی علومی همچون هندسه اقلیدسی با آن ابهت و ساختار مبتنی بر منطق نتوانست از دید شکاکان و منتقدان دور بماند و در نهایت به هندسه غیر اقلیدسی مجال رشد داد، تاریخ ایران چنان تقدسی یافته بود که کسی را مجال نقد آن نبود. چرا که مشروعیت حضرت اشرف با هرگونه دید نقادانه به تاریخ زیر سوال میرفت. در این تاریخ "مسلم" مبنا بر اساسی ترین شعار استعمار انگلیس در به سر کار آوردن رضا پالانی معروف به رضا شاه یعنی "یک ملت، یک دولت" قرار گرفته بود. برای اینکه این شعار محقق گردد، سعی گردید از ممالک محروسه ایران ملت ایران خلق گردد.در این راستا تاریخ ازورود اقوام آریایی به ایران شروع گردیده و از آنجاییکه پدیده تورک فوبیا در آن دوره از اساسی ترین دغدغه های انگلستان بود، زبان فارسی به عنوان محور خلقت این ملت قرار گرفت. زبان تمامی ملتها و اقوام ساکن در ایران به عنوان شاخه هایی از زبان فارسی در نظر گرفته شد. به علت قرار گرفتن زبان فارسی در شاخه زبانهای هند و اروپایی، تمامی زبانهای هند و اروپایی لهچه هایی از زبان فارسی خوانده شد و با رسمی شدن زبان فارسی عملا خلق هر گونه اثر به زبانهای مذکور متوقف شده و با مسخره شدن متکلمان آنها در رسانه های رسمی مملکت، حتی آن "لهچه ها" هم نتوانستند چنان که باید و شاید به حیات خود ادامه دهند.
جالب آنکه در مراحل ابتدایی پروژه، حتی زبانهای غیر هند و اروپایی همچون ترکی و عربی نیز لهجه هایی از زبان فارسی نامیده شدند! در مراحل بعدی که غیر ممکن بودن گذاشتن کلاهی به این گشادی برای طراحان محقق گشت، انکار ملتهای مذکور به وسیله انکار زبان آنها در دستور کار قرار گرفت.
همانگونه که در پستهای قبلی هم اشاره گردید، با تشویق شرقشناسان و انجمن آسیایی لندن جزوه کسروی جزو مسلمات تاریخی قرار گرفت. کسروی در مقدمه چاپ سوم صفحه 6 مینویسد:
" نخست دوست دانشمند ما آقای محمد احمد گفتاری به انگلیسی در پیرامون آن در روزنامه The Times of
Mesopotamia نوشتند و سپس همو دفتر را به انجمن آسیایی لندن The Royal Asiatic Society که خود از اندامهای آن بود پیشنهاد کردند و انجمن ارجشناسی نموده و دانشمند شرق شناس بنام سردنیس راس آنرا با اندک کوتاهی به انگلیسی ترجمه و در مهنامه انجمن به چاپ رسانید. سپس ایرانشناس دانشمند روسی میلر آنرا به روسی آورده و چاپ کردند."جالب اینست که خود کسروی در جزوه "حافظ چه میگوید" صفحه 29 در مورد شرقشناسان مینویسد:
" تنها حافظ و ديوان او نيست، اين شرقشناسان هرچه را كه مايه درماندگي يكمردمي تواند بود از ديوانهاي حافظ و خيام و سعدي و مولوي و از صوفيگري و خراباتيگري و كيشهاي گوناگون و مار پرستي و گاوپرستي و جوكيگري و روضه خواني و مانند اينها مي ستايند و برواجش مي كوشند . زيرا همينها براي اروپا بيش از مليونها سپاه كار مي كند . همان ديوان حافظ به تنهايي بيش از يك مليون سپاه بكار آنان ميخورد. داستان آنان با اين رفتار خود داستان آن ماهيگيرانيست كه نمي خواهند بخود رنج دهند و ماهيها را يكايك گيرند، مي خواهند كاري كنند كه صد صد و هزار هزار شكار كنند، و اينست بآب زهر مي ريزند كه ماهيان بخورند و گيج شده خود را بكنار زنند، و آنان پياپي گرفته روي هم چينند."ماهیگیرانی که نمیخواستند یک به یک ماهی بگیرند زهرشان را هم به دست امثال کسروی به آب ریختند و با جعل تاریخ وجود میلیونها ترک را در ایران منکر شدند. با وجود اینکه فردوسی شاعر قرن چهارم را زنده کننده عجم با زبان فارسی نامیدند، ادعا نمودند که ردی از ترکان قبل از قرن چهارم در ایران نیافتند!
این عمارت نو حداقل در داخل کشور استوار می نمود تا اینکه تقریبا تمامی یافته های باستانشناسی اخیر بر وجود تمدنهایی عظیم قبل از ورود اقوام آریایی صحه گذاشتند. از طرف دیگر، بدلیل تغییرات سیاسی در منطقه، حفظ نسخه فرمایشی تاریخ توسط شرقشناسان از اهمیت افتاد. از طرف دیگر رو شدن مدارکی که به وضوح حضور ترکان در ایران را به هنگام ورود اسلام نشان میداد، ضربت اصلی را بر پیکره تاریخنگاری فرمایشی دوران پهلوی وارد نمود.
ازسویی دیگر، بدلیل آشنا شدن اکثریت روشنفکران غیر فارس با مفاهیم والاتری از قبیل حقوق بشر و حقوق شهروندی که به مدد گسترش ارتباطات صورت گرفت و مشاهده دید نقادانه و شکاکانه محققان خارجی را در هر مسئله علمی و دریافتن چوبین بودن پای استدلالگرانی که تاریخ خود ساخته را مبنای استدلالات خود قرار داده اند بازار استدلالات مبتنی بر "کی اول آمده" از رونق افتاد. ولی از آنجاییکه شوونیستها تجربه خوش دوران بی خبری را در چنته دارند، همچنان به ماله کشی نقش ایوان ادامه می دهند. در این ماله کشی هم همان روشهای قبلی مبتنی بر ادعا کردن توسط یک نویسنده و رفرنس دادن توسط سایر شوونیستها به نویسنده مذکور را ادامه میدهند.
یکی از این ماله کشی ها مقاله "پانتوركيستها و آرزوی پارهپاره شدن ايران" نوشته دكتر اميرحسين خنجی می باشد که در جواب به مقاله "مسئلهی ملی آذربايجان" بقلم آقای ماشا الله رزمی نوشته شده است.
اگر چه مقاله ماشاالله رزمی در مورد وضعیت فعلی حرکت ملی آذربایجان بدون هیچگونه ادعا در مورد تاریخ می باشد، تقریبا نصف جوابیه دکتر خنجی به ورود ترکان به ایران اختصاص دارد. اگرچه تاریخ منقول در کلیه مقالات شوونیستها تقریبا عین هم هستند ولی این مقاله ماله دیگری نیز بر ایوان کشیده است:
"لفظ «ترك» در منابع اوليهی عربی كه از فتوحات عرب درايران سخن گفتهاند بر قومی اطلاق شده كه اكنون پشتون ناميده میشوند، و اين اسم در ارتباط با كابل و كابلشاه زندپيل و مردم كابلستان آمده است. البته اين خلط نام از يك اشتباه گزارشگران عرب آمده كه «توران» و «تركان» را شنيده و با هم اشتباه گرفتهاند؛ زيرا پشتونها كه در كابلستان از حد كابل و قندهار تا پشاور و كويتهی امروزی جاگير بودهاند و دنبالههايشان به شهری میرسيده كه در منابع عربی با نام «قصدار» ازآن ياد شده (و تلفظ اصليش گم شده) را ايرانیها «توران» میناميدهاند؛ و بهنظر میرسد كه بخشی از همان آريائیهای موسوم به «تورهيا» (توره+ علامت جمع) بوده باشند كه در تواريخ داستانی ما ازآنها سخن رفته است. بعدها كه عربها سيستان تا غزنی را گرفتند و بر سرزمين سِند نيز دست يافتند با تورانیهای پشتون آشنائی بيشتر يافته اشتباهشان را تصحيح كردند، و مردمی كه در منطقهی شمالغرب پاكستان امروزی ساكن بودند را به درستی توران ناميدند. در تقسيمات جغرافيائی كه عربها از سرزمينهای تحت سلطهشان كردند، قصدار مركز سرزمين توران بود"اگرچه دکتر خنجی منبعی برای این ماله کاری بیان نمیکند، در مقالات آینده پان فارسیستها این مقاله را به عنوان رفرنس برای اشتباه گزارشگران عرب معرفی خواهند کرد؛ همانگونه که جزوه کسروی به صورت کتاب مقدسشان بعنوان رفرنس معرفی میگردد. اگر چه پیغمبر قبلی شوونیستها یعنی احمد کسروی حداقل در نوشته هایش کینه توزی نمیکرد، پیامبران جدید این قوم از آن مزیت هم بهره ای نبرده اند:
"در اواخر سلطنت محمود غزنوی يكدستهی چندهزارنفری از اوغوزها از راه استراباد و ری تا اصفهان رفتند و ازآنجا برگشته راه شمال در پيش گرفته به آذربايجان رسيدند. اما در رخدادهای بعدی از حضور اينها در آذربايجان خبری بهدست داده نشده است، و چه بسا كه آنها آذربايجان را زيرِ پا نهاده وارد آناتولی شده باشند؛ زيرا كه در سرزمينهای مسيحینشين آناتولی امكان جهاد فراهم بود، و از راه جهاد میشد زمين و ثروت و زن و دختر حاصل كرد. (داستان جهاد تركانِ مهاجر در آناتولی از قرن پنجم هجری تا تشكيل و تحكيمِ دولت عثمانی داستان كشتارها و كشتارها است كه سرانجام به مسلمان و تركزبان شدنِ بقايای بوميان آناتولی انجاميد.)"و چه آسان بود تغییر دادن زبان ملتها در قدیم که با یک دسته چند هزار نفری اوغوز صورت میگرفت!
جالبتر اینکه نویسنده در جای دیگری از مقاله از فارس شدن جانشینان "ترکان" مغول دم میزند!
پس از بیان تاریخ فرمایشی نویسنده به سراغ مقاله ماشاالله رزمی میرود و می نویسد:
"هركس عنوانِ مقاله را ببيند بیدرنگ از خود میپرسد: مگر مردم آذربايجان يك ملتاند كه مسئلهئی به نام مسئلهی ملی داشته باشند؟ اگر يك ملتند در چه زمانی از تاريخ دارای دولتِ مستقل بودهاند؟ مرزهای كشورشان در كجاها بوده، و با چه كشورهائی همسايه بودهاند؟ از چه هنگامی كشورشان ضميمهی ايران شده است تا اكنون مسئلهی ملی داشته باشند؟"نویسنده که تا چند سطر قبل تاریخ هزار سال قبل را چنان مو به مو تعریف کرده که گویی خود شاهد بوده است، تاریخ صد و صد و پنجاه سال قبل را از یاد برده است. چنان می پرسد که گویی عبارت ممالک محروسه قاجار و مملکت آذربایجان به گوشش و گوش مخاطبانش غریبه است. از آنجاییکه تاریخ فرمایشی مبنای مباحث شوونیستهاست و در این تاریخ غیر از روم و ایران و حداکثر مصر ویونان کشور دیگری وجود ندارد، دکتر خنجی میتواند کلیه 200 کشور عضو سازمان ملل را از رسمیت انداخته و بپرسد مثلا از کی مردم افغان یک ملتند؟!
شوونیستها آنچنان در اسطوره های خود غرق هستند که تاریخ را فقط و فقط با عینک خود می بینند:
"و يك يك عبارت ديگر:«انحلال اتحاد شوروی، استقلال مجدد جمهوری آذربايجان.»پرسش آناست كه مگر همهی گزارشهای تاريخی نمیگويند كه سرزمينهای هميشه ايرانیِ اران و شروان كه بعدها نام آذربايجان گرفت در جنگ توسط روسها اشغال شده از ايران جدا كرده شد؟ مگر از جنگهای ايران و روس و قرارداد الحاق اين بخش از خاك ايران هيچ ايرانیئی خبر ندارد؟ تاريخ میداند كه روسها بخشهائی از خاك ايران را اشغال كردند، و همين بخشها اكنون آزاد شده تبديل به كشور شدهاند. آنچه اكنون جمهوری آذربايجان ناميده میشود هزارها سال ملك مشاع همهی ايرانیها و بخشی از كشور ايران بوده كه دراثر نابخردیهای تركانِ قاجاری به اشغالِ روسها درآمد. سپس بهدنبالِ فروپاشی اتحاد شوروی، اين سرزمين به حال خود واگذاشته شد و كشوری نوين در جهان پديد آمد كه هيچگاه در تاريخ جهان وجود نداشته است. پس «استقلال مجدد» دركار نيست بلكه پديد آمدنِ كشور نوين متشكل از سرزمينهای اشغالشدهی ايرانی برصحنهی تاريخ و جغرافيا پس از فروپاشی شوروی است. ناديده گرفتنِ تعمدی وقايعِ مُسَلَّمِ تاريخی چرا؟ آيا چنين سخنانی را چهگونه بايد در ارتباط با تاريخ و گذشتهی ايران تفسير كرد؟"برای آشنایی دکتر خنجی با تاریخ حدود 90 سال قبل باید بگویم که از سال 1918 تا سال 1920 در آذربایجان حکومت دموکراتیک به رهبری جلیل محمد قلی زاده بر پا شده بود و اسمش هم جمهوری دموکراتیک آذربایجان بود. شاید شوونیستها فقط تاریخی را بدرد مطالعه می دانند که بتوانند آنرا بدلخواه خود تغییر بدهند.
در جایی دیگر می نویسد:
"آيا پانتوركيستهای شووينيست نمیدانند كه سرزمين آذربايجان ملك مشاع همهی ايرانيان است؟ آيا نمیدانند كه يك جماعت انسانی، از هر قومی كه بوده باشد، اگر از سرزمين قومی خودش جاكَند شده به درون يك كشوری مهاجرت كند و در يك نقطه از آن كشور اسكان يابد، هرچه هم زمان بر اسكانش بگذرد، هيچ قانون اخلاقی و عرفی و تاريخی به او اين حق را نمیدهد كه آن نقطه را از مالكيت مشاع همهی ملت بيرون آورده ملك اختصاصی خودش بداند؟"آیا پان فارسیستهای شوونیست نمی دانند که طبق ادعا خودشان حدود 2500 سال قبل به این کشور مهاجرت کردند؟!
نویسنده با اساس گرفتن نام استان فارس به عنوان "فارس" دست به سفسطه ای جالب زده است و چنان سخن رانده است که گویی ترکان و اعراب (بقیه که فارس هستند، فقط لهجه دارند!) ناچارا باید سلطه شوونیسم فارس را قبول کنند تا مردم زبان هم را بفهمند!
كورش زعيم عضو شوراي مركزي جبههي ملي، عباس عبدي پژوهشگر و فعال سياسي و مجيد تولايي سردبير ماهنامهي "نامه" در ميزگردي به طرح ديدگاههاي خود دربارهي "قومیتها" پرداخته اند. عباس عبدی تئوریسین "ضد" خشونت در این میزگرد به صراحت از سرکوب "قومیتها" حمایت نموده و حتی آنرا ناکافی می داند. اظهاراتی از این قبیل نشان میدهد که امثال عباس عبدی تنها تفاوتی که با "تئوریسینهای خشونت" دارند اینست که در اثر اشتباه محاسباتی به خارج از حاکمیت رانده شده اند.
بحث با تعریف ملت و قومیت توسط زعیم شروع شده است. از نظر زعیم در ایران نه ملیتها و نه قومیتها وجود دارد! "زعيم: بهعقيدهي من، ما در ايران مسألهاي به نام قوميت بهطوريكه مجزا از بدنهي ملت و مسألهي ملي باشد، نداريم؛ هرچند اخيراً واژهي قوميت و مليت را خيلي با هم جابهجا ميكنند. از ديدگاه من مليت يك تعريف بينالمللي دارد يعني Nation، يعني مردمی که زبان، قانوناساسي، مرزهاي مشترك و دولت مشترک دارند. اما قوميت يا Ethnicity شامل اقوام مهاجري است كه كاملاً در فرهنگ يك ملت ذوب نشدهاند و البته بهنظر من در ايران چنين پديدهاي وجود ندارد. همهي اقوامي كه به ايران آمدهاند، دستکم صدها سال بلکه هزاران سال قدمت دارند. اگرچه جريانهاي تجزيهطلب از عناوين ملت ترك يا كُرد ياد ميكنند اما من در تاريخ و فرهنگ ايران چنين چيزي نميبينم."مطابق معمول نسخه فرمایشی تاریخ هم نقش اساسی در مباحث را بازی میکند. چرا که پرسش "کی اول آمده است؟" و جواب "خود ما" برای شوونیستها خیلی خوشایند تر است تا پرسش "چه کسی چه حقی را دارد؟".
"البته ما اقليت مذهبي داريم ولي اقليت قومي نداريم؛ مگر اقليتهاي زباني مثل قوم تركمن."
آشفته گویی هایی از این دست و ابداع اصطلاحات من درآوردی به منظور طفره رفتن از پرداختن به اصل مطلب که حقوق "مردمان" غیر فارس زبان است؛صورت می پذیرد.